|
i need u & kiss of life |
امروز 17 شهریور 1400 من در دور ترین حالت از ارزو ها و اینده خوم پشت میزم تو یه شرکت نه چندان معروف توی تهران نشستم و در ناراضی ترین حالت روحی ام قرار دارم
دیگه 26 سالم شده و ارزو هام داره تبدیل به رویا میشه اما حس هام همچنان زنده و پایا وجود داره و گاهی وقتا مثل الان یقه ام میگیره و ول نمیکنه.
خیلی چیزا عوض شده دختر .هم من بزرگ شدم هم تو!
اما من همش تنها تر شدم و تو دور تر. نمیدنم باید طور دیگه ای ببینم یا باید ادامه بدم
میدونی ک من بدون خودم یعنی یه چیزی کمه
پس حواست به من باشه
منم دوست دارم تنهایی مث خودت دقیقا. میبینی هنوزم یادمه که چه چیزایی دوست داشتی
فقط حواست به من باشه و منو فراموش نکن
گاهی وقتا بیا صورتمو ببوس که حس کنم زنده
اوا خیلی چیزا عوض شده همیشه قانون همین بوده
هوامو داشته باش![]()
![]()
میگن هیچ وقت برای شروع دوباره دیر نیس!
میدونی هم دروغ هم راست, باید ببینی کدومش میخای باور کنی.
من که تورو باور دارم
+ مستر شولا به دوش ۲۵ ساله!
وزش باد لای مو های نداشته سرم
و روشنی هزران لامپ شهر
بودن تو میان این همه تنهایی
نشانه فراموش نشدن است و من لبخند میشوم ب این همه خوشبختی
و خیره به این روشنی بی پایان!
+من چندمین اعدامی دادگاه بی قاضی تو شده ام پیشوا؟
+ كهيعص... نشانه ای برای بودن!
+وقتی زن ها سیگار میکشند...کتاب قشنگیه :)
+از ورودی 93 دانشگاه ازاد 3 ترمه شده... یعنی تابستون مالیده :|
تنهایی و
هفت تخت خالی
محو میشوم در این فاصله !
+ینی ی مسلمون پیدا نمیشه تو این شهسوار ک شدیم عین بچه های غریب :| فاز داریم این روزا!
+دانشگاه وایفا داره من حوصله vpn درست کردن ندارم
+دلم برا بابام خیلی خیلی تنگ شده... اه چ لوس :|
میخواهم دیگر نگران چیزی نباشم
میخواهم دستم را بگذار روی دهان تمام نگرانی هایم و خفه شان کنم
و دیگر صدای پر استرس قلبم را نشنوم و اروم و بی دغدغه بخندم
بی بغض ... بی اه... بی اشک
+دوست دارم عاشق شم / یکی بیقرارم باشه
به این امید بیدار شم / شاید امروز بیدار شه
+پیش ب سوی نخ های نکشیده!
كلي دست نوشته، شعر، داستان و خلاصه شماره و نشوني ادما رو لاي كتاب ها و جزو هام پيدا كردم... نشوني از ادمايي ك الان اصن
نيستن تو زندگيم و تموم شدن تو تقويم پارسال ها
خيلي خسه شدم ولي حس ميكنم سبك شدم و راحت... ديه بايد كم كم برم از اين اتاق و دلم براي ديوار هاش تنگ ميشه،،، خيلي زياد
+ ساده نوشته براي اتاقم و تمام گذشته سياه و سفيد : )
+دارم ميرم دانشگاه :)
+دلم براي خوبي رومينا، ملوسي فرناز، ارومي معصومه، كل كل با سپيده، گند اخلاقي هديه، خاكي بودن فاطي، لهجه بهنوش،خانومي نرگس،ديوونه بازي رها، پايه بودن عقيق،دروغ هاي مهسا، اخم هاي مريم،... كلن همه... دلم براي همه تنگ ميشه
سنفونی ارامش مینوازد
بر سقف شیروانی اتاقم و این یعنی روز های خوب و بوی چای
دارچین در راه است
+ پر از بغض میشوم...اما تو ب جای من ببار
+از اینکه من اینجا در شمالی ترین استان کشور هستم و نه در یک استان گرم جنوبی روزی صدبار خدارو شکر!
+نشسته ام رو صنذلی نه چندان راحت احمد و نور کم جان خورشید از پشت پرده طوسی اتاق پیداست و
مامان کنارم رو تخت خوابیده است و صدای سیامک عباسی در اتاق پخش میشود و من درگیر تنها این
جمله اش شده ام "روزهای خوب و بی صدا سوزوندیم بین اون بازی ها کاش جا می موندیم... "
+یاد ی فیلم افتادم میگفت : اگه اولین قطره بارون بخوره به صورتت ارزوات براورده میشه
+مردم چطوری بدون زدبازی زندگی میکنن؟... از بهترین مسکن ها کارا ترِ
رو میزنه بعضی وقتا ک احمد مامانو قلقلک میده و من و بابا بدون دعوا و مرافع باهم حرف میزنیم. دلم میخاد
زندگی رو تو همون لحظه متوقف کنم. دلم میخاد مثل یه تیکه عکس ثبت بشه و دیگه تکون نخوره. دلم میخاد تا
ابد تو همون وضع بمونیم و من نگران ناراحتی بقیه نباشم.
شاید مثل غزل هیچ وقت پشت فرمون نشینم که بخوام هممون رو راهی ته دره کنمو اگه هم بشینم شاید
همش نگران این باشم که یکیمون زنده بمونه از درد دوری بقیه دق کنه و یا حتی فلج بشه نتونه تا اخر عمر
حتی انگشتش رو تکون بده.
وقتی به این فکر میکنم که امکان داره مامان تو 57 سالگی سرطان بگیره . بابا تو 65 سالگی سرکار سکته کنه
احمد تو 30 سالگی با ماشین تصادف کنه و منم تو 36 سالگی سر دومین زایمانم بیمرم منم کمی جرئت
میگیرم که تو اوج زیبایی مرگ رو قبول کنم و به هیچ حادثه تلخ دیگه ای فکر نکنم.
وقتی به این چیزا فکر میکنم جرئت میگیرم وقتی یه شب همه از ته دل شادیم وقتی مامانم زیر لب اروم خدا
رو شکر میکنه بابام از خاطرات بامزه روزش میگه و احمد با هیجان از ارزو هاش حرف میزنه
بلند شم اروم شیر گاز تا ته باز کنم و تو همون فضای اروم و بی دغدغه خونه ثبت و ضبط شیم و به حقیقت
بپیوندیم...
+ اهنگ وبلاگ برای تو تام...تام همیشگی من
+بعضی چیزا درست نمیشن هیچ وقت.خودتم اینو میدونی ولی فقط برام عجیبه ک چرا این کارو کردی؟
تازه يه ماه ك رفته تو ٤١ سالگي اما خيلي شكسته شده. زير لب در حالي ك داره غر ميزنه ب كعبه نگاه ميكنه. منو ك ميبينه شروع ميكنه
با صداي بلند غر زدن ب خدا و ميگه : كو؟ كجاس؟ اين همه ازش كمك خواستم. اين همه التماسش كردم چيكار كرد برام؟ هيچي دوباره
زد تو سرم... دروغه همش دروغ...ميگن امتحان الهيِ! چه امتحاني ك من ٤٠ ساله اسيرشم. چيكار كردم مگه؟ چه گناهي كردم ك اين طوري
نا اميدم ميكنه؟ همش حرف همش دروغ... خدا كو؟ مگه نگف با صابرانم؟ پس كو؟... هق هقش بلند ميشه ب دستاش نگاه ميكنم هنوز داره
تسبيح فيروزه رو ميچرخونه....
+ ب ارامش بيشتر از هوا محتاجم. همين
+وقتي همه تنهات گذاشتن و از يكي ب اسم خدا نااميد شدي حتي قدرت كفر ورزيدن ب خدا رو نداري. ترس از نابودي تورو ميشكنه
+ب صدات محتاجم .... ميشماري تعداد ميس كال هامو؟